آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

آدرینا دختر آتیش مامان و بابا

آدرینای 5 ماهه و اولین قاشق غذا

امروز (شنبه 15 بهمن) بعد از کلی پرس و جو تصمیم گرفتم غذای کمکی رو برات شروع کنم. من و تو تنها بودیم و برای درست کردنش کلی بهم غر می زدی که بیا پیشم بازی کنیم، برای همین صبر کردم تا بابایی بیاد و بعدش بهت غذا بدم. اولین قاشق غذاتو با خوردن لعاب برنج شروع کردی این اولین باره که به غیر از می می غذا خوردی. قربونت برم انقدر با میل خوردی که می خواستم بهت بیشتر از یه قاشق بدم ولی ترسیدم واست خوب نباشه.  نفس مامان الان رفته توی 6 ماهگی و مامان بهت فرنی میده.  جیگرم انقدر فرنی رو دوست داری که وقتی ظرف غذاتو میبینی کلی ذوق میکنی و وقتی هم که بهت میگم تموم شد ظرفو از دستم میگیری و می زنی زیر گریه. مامان فدای شکموی کوچولو بشه.&nbs...
9 اسفند 1390

روزهای قشنگ تولدت

عسل مامان این اولین عکست توی بیمارستانه ، مامان عاشق این لحظه توی زندگیشه که محاله دوباره تکرار بشه. چون تو فرشته کوچولو رو بعد از ماهها انتظار دیدم و باورم نمیشد که تو همون موجود درون منی.   فدای این دستها بشم که اینطوری گره زدی و داری دعا میکنی.   مامان دلش برای اولین روزای تو تنگ شده. ببین چقدر کوچولو بودی فدای اون خوابیدنت بشم.   من عاشق این طرز خوابیدنت هستم. روزهای اول حسابی می خوابیدی و فقط برای شیر خوردن بیدار میشدی. صدای گریه ات هم خیلی کم و آروم بود طوری که بقیه می گفتند وقتی بیدار میشی چند دقیقه اول گریه بیصدا داری (‌روی سایلنس هستی). ...
9 اسفند 1390

شیرین کاری های 6 ماهگی

    عزیز مامان روز به روز شیرین تر میشی و کارهای جدید میکنی و همین باعث میشه من کلی ذوق کنم و منتظر بشم خانوم گلم بخوابه تا بیام برات بنویسم و کیف کنم. امروز وقتی حسابس با مامانی بازی می کردی برای اولین بار تونستی با لبات صدا در بیاری و فوت کنی بیرون ، نتونستم از این لحظه فیلم بگیرم .(منظورم یه جور بازی با لباته وقتی بزرگتر شدی بهت نشون میدم چطوری)   مامانی قربون حرف زدنت بره تازگی مدل حرف زدنت هم فرق کرده ، اول از همه اینکه خیلی دوست داری جیغ بکشی      و بعد این کلماتو مرتب میگی: آده ، دا ، می ، إ .    شیرین کاری جدیدت هم اینه که به جای چهار تا انگشت ، خوشکل مامانی مشت تو می...
9 اسفند 1390

شیرین کاری های 5 ماهگی

گلم این روزا هر روز یه کار تازه میکنی.    چند روزه که روی یه پهلو میای ولی هنوز برای غلط زدن زوده چون تا کمکت می کنم تا به شکم بشی عصبانی میشی و گریه میکنی.    از طرفی خانوم خوشکله یاد گرفتی دستاتو میکنی توی دهنت و آب دهنت جاری میشه و پیش بندت خیسه خیس. ( اینو نمی دونم چکار کنم فراموش کنی)        آخه این دستای کوچولوی نازت حیفه که خراب بشه مامانی.        چند روزه که لب بالاتو می دی تو انگار که لثه هات می خاره.منتظرم یه عکس جانانه ازت بگیرم که چقدر تو این حالت بامزه میشی.   اینم یه عکس از شیرین کاری با دست و پا. از این شیرین...
3 اسفند 1390

آدرينا جون 6 ماهه

نفس مامانی 6 ماهه شدی.  مامانی فدات بشه که زودی بزرگ شدی. برای من که خیلی زود گذشت. (چند روزه می خوام برات توی سایت بنویسم اما یا تو نمی ذاری یا که سرعت اینترنت پائینه.) اینم از مشکلات ماست دیگه. حالا دوست داری به یه جا تکیه بدی و به همه چیز نگاه کنی. چند روز پیش که خونه خاله الهام بودی این عکسها رو ازت گرفتیم .   بعد از چند دقیقه خسته میشی و کم کم میای پایین. تا اینکه عصبانی میشی و شروع میکنی به جیغ کشیدن.              امروز (3-12-90) اولین قاشق فرنی رو بهت دادم خدا کنه مشکلی پیش نیاد. آخه مامانی داره غذاتو زودتر شروع میکنه. ولی خوشحالم که تو ا...
3 اسفند 1390

آدرینا و دوستای جدیدش

چند روز پیش رفتیم دیدن نی نی سارا (دختر عمه مامانی) کوثر ، کوچولوش تازه یک ماهشه. با بابایی ، مامانجون و خاله الهام و دایی علی رفتیم.   فکر کنم خیلی بهت خوش گذشت چون با اینکه از صبح رفته بودیم خونه باباجون ولی خسته نبودی و بازی می کردی. تازه چند تا عکس هم با کوثر و امیر محمد و دایی علی گرفتی.   اینم عزیز دل مامانی با کوثر کوچولو و امیر محمد دوستای تازه آدرینا.   از طرفی نگین خاله مرضیه هم دو روز بعد از کوثر بدنیا اومده . فدات بشم که اینهمه دوست همسن خودت داری برات خیلی خوشحالم. اینم نگین جون خاله. گلم شما 4 ماه از دوستای جدیدت بزرگ تری.  ...
3 اسفند 1390
1